کد مطلب:225315 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:154

بیان علم آن حضرت به پاره ای لغات و ظهور اقسام معجزات
تمام السنه و لغات در تحت بیان و امر لسان ائمه ی هدی صلوات الله علیهم اندراج دارد و از ایشان به دیگر مخلوقات از جماد و حیوان و انسان و جن و ملك و غیرها افاضت می شود چنان كه در حكایت جابلقا و جابلسا و حدیث حضرت امام حسن علیه السلام نمونه مذكور است.

اگر زبان مار و مور و روز روشن و شب دیجور و كرم كور و عرش و فرش



[ صفحه 463]



و سموات و اهل سموات و جمله موجودات را ندانند چگونه از حاجات و نظام حال و قوام طبایع و بدایع و مصالح و مفاسد آنها با خبر شوند و اگر با خبر نشوند و چاره ی امور و قضای حوایج آنها را نفرمایند چگونه امام ایشان خواهند بود و چگونه آنها به امام خود و قاضی حوایج خود راه یابند و چگونه ایشان را هادی بباید خواند چه هدایت هر چیزی و ترقی دادن و به كمال رسانیدن هر چیزی كه به وجود امام روزگار و ولی پروردگار موكول است نظر به مقام و استعداد او دارد «و ان من شی ء الا یسبح بحمده» مگر نه آن است كه كوه و دریا و سنگ و صحرا و تمام جامدات با سلام و تسبیح ایشان یك زبان می شوند و سنگ سخت به اشارت ایشان زبان گویا می نماید و سوسمار عرض شعر شیوا می دهد و كذلك غیر ذلك.

بیان این مطلب بر مردمان تیز فهم تند هوش پوشیده و در سرپوش نیست و در علامات امام علیه السلام كرارا مشروح شده است.

در مناقب ابن شهرآشوب و اغلب كتب تواریخ و اخبار و حبیب السیر از ابوصلت هروی مروی است كه گفت علی بن موسی الرضا علیه السلام با مردمان به لغات و السنه ی ایشان سخن می فرمود و سوگند با خدای امام رضا فصیح ترین مردمان و داناترین ایشان بود به هر زبانی و هر لغتی روزی عرض كردم یابن رسول الله از معرفت تو بلغات مختلفه تعجب می نمایم فرمود: «یا اباالصلت انا حجة الله علی خلقه و ما كان الله لیتخذ حجة علی قوم و هو لا یعرف لغاتهم او ما بلغك قول امیرالمؤمنین علیه السلام آتینا فصل الخطاب و هل هو الا معرفة اللغات».

ای ابوصلت منم حجت خدای تعالی بر خلق او و نمی تواند بودكه خداوند تعالی كسی را بر خلق خود حجت و بر لغات ایشان عالم نباشد آیا به تو نرسیده است قول امیرالمؤمنین علیه السلام كه فرمود به ما دادند فصل الخطاب را و آیا فصل الخطاب جز شناختن لغات چیزی هست؟

معلوم باد فصل الخطاب را از قرآن تعبیر كرده اند كه «كل فی كتاب



[ صفحه 464]



مبین» و معرفت لغات نیز به همان بازگشت می نماید و این كه امام رضا علیه السلام در جواب ابی الصلت و استعجاب او فرمود من حجت خداوند هستم بر تو برای همین فرموده است چه حجت به معنی برهان و دلیل و سند و قول و دین و امثال آن است و این كه شاهد این امر فصل الخطاب را كه «و فیه تبیان كل شی ء» است آورد برای اثبات این امر است و فرمود اگر صاحب این شأن و رتبت و عارف بلغات بریت نباشد چگونه حجت بالغه الهیة تواند بود.

چه وقتی مصداق حجت بودن صحت یابد كه حجج الهیه جامع جمیع علوم و مراتب و شئونات و فضایل و مناقب و عجایب و غرایب و آیات و علامات افزون از حد بشر باشند تا چون از جانب خدای در خلق او نمایش و ایشان را به خدای داعی دعوت كردند فاقد هیچ چیز نباشند تا چون مخالفان ایشان در مورد خطاب و عتاب الهی گردند به طوری اتمام حجت و ابلاغ رسالت و اوامر شریعت شده باشد كه به هیچ وجه برای ایشان بهانه و راه احتجاج و استحقاقی باقی نمانده باشد و كالشمس فی رابعة النهار بر تمامیت و كمالیت و ابلاغات ایشان اقرار نمایند و هر كس مورد عذابی یا ثوابی گردد دلیل و علت آن موجود بلكه زبان خودش به تصدیق و اقرار ناطق گردد.

پس از اینجا معلوم می شود كه شأن و مقام و عظمت و بهای این لفظ و این لقب به چه پایه و مایه است و قبول این لقب تا چند مقدار دقیق و رقیق و خطیر و سهمناك است پس باید آنان كه خود را حجة الله یا حجة الرسول یا حجة الخلق یا حجة الدین یا حجة الاسلام می نامند بدانند آیا دارای این مراتب هستند و فردا به وجود ایشان بر مخالفان می توان اقامت حجت و برهان كرد و غلبه نمود تا مراتب ایشان موجب غلبه مخالفین دین و معاندین شریعت مطهره خواهد شد پس رعایت دیانت و نصفت را از دست ندهند و تا خود را جامع این شرایط و لایق این مقام ندانند و مقتضی را در خود جمع و موجود و مانع را از خود دور و مفقود نیابند خود را به این لقب نخوانند و در بامداد قیامت مسئول حضرت احدیت و تمام خلقت نگردانند و مردمان نگویند



[ صفحه 465]



شما خود را حجت اسلام و دین خواندید و ما را پیشوا و مقتدا و فرمان فرما گردیدید و امروز به چنین بلیت مبتلا فرمودید اكنون پای در میان گذارید و اقامت حجة نمائید و ما را كه سالها در دار دنیا به تبعیت پیشوائی و اطاعت خود بخواندید و زبان و بیان ما را به حجة الاسلامی خود ناطق و عادی ساختید از این بلیات كه یكی مؤاخذه ی از تنطق به این كلمه است برهانید، اما افسوس كه به طوری مبتلا و مستغرق بحار شرم و خسران و خذلان هستند كه جز بر خویشتن بر هیچ چیز حاضر و ناظر نیستند و جز به كلمه «یا حسرتا علی ما فرطنا فی جنب الله» ناطق نخواهند بود: نعوذ بالله من سوء العواقب و الخواتیم.

در كتاب مناقب ابن شهرآشوب مسطور است كه در ذیل حدیثی طویل از علی بن مهران مروی است كه علی بن موسی ابوالحسن علیهماالسلام او را امر فرموده كه مقدار ساعات را برای آن حضرت ترتیب و ساخته گرداند می گوید ما حمل كردیم آن را به خدمت آن حضرت چون به حضرتش رسیدیم از زحمت عطش دچار رنجی عظیم گشتیم هنوز ننشسته بودیم كه تنی از خدام به سوی ما بیرون آمد و كوزه های آب با خود داشت كه بسی سرد و گوارا بود پس جملگی آب بیاشامیدیم و آن حضرت بر فراز كرسی جلوس فرمود سنگریزه چند بیفتاد مسرور گفت هشت كه به زبان عرب «ثمانیه» گویند و از آن پس آن حضرت با مسرور فرمود در ببند كه در عربی گویند: اغلق الباب».

و دیگر در عیون و بحار و مناقب ابن شهرآشوب و غیرها از یاسر خادم مروی است كه حضرت ابی الحسن علیه السلام را در سرای مبارك غلامان صقلبی و رومی بود و آن حضرت با ایشان نزدیك بود یك شب از ایشان شنید كه با زبان صقلبی و رومی سخن می رانند و می گویند گاهی در بلاد و شهرهای خود بودیم در هر سالی فصد می كردیم و از آن پس كه در اینجا آمده ایم فصد نمی كنیم چون صبح شد حضرت ابی الحسن علیه السلام كه لغات و زبان ایشان را می دانست و مقصود ایشان در حضرتش معلوم شده بود یكی از اطباء فرستاد و پیام داد كه فلان را در فلان رگ فصد كن و فلان



[ صفحه 466]



را فلان رگ برگشای بعد از آن فرمود ای یاسر تو فصد مكن و رگ مگشای یاسر می گوید من نیز فصد كردم دستم ورم كرد و سبز شد امام رضا علیه السلام فرمود ای یاسر تو را چه می شود آن حكایت را به عرض رسانیدم، با من فرمود آیا تو را از فصد نمودن نهی نكردم «هلم یدك» دست خود را نزدیك بیاور پس دست مباركش را بر دستم مسح كرده آب دهان مبارك بر آن بیفشاند و از آن پس با من وصیت فرمود كه تعشی نجویم و از آن پس چنان بود كه هر وقت غفلت می نمودم و تعشی می كردم مرا آزار می رساند.

و دیگر در بحارالانوار مسطور است كه وشا گفت امام رضا علیه السلام در خراسان با من فرمود: «رأیت رسول الله صلی الله علیه و آله هیهنا و التزمته» و از این پیش به این حدیث تقریبا اشارت رفت و از اینجا معلوم می شود كه حیات و ممات زبان ایشان و لغت ایشان در عوالم متعدده بر خودشان روشن است چنان كه در حدیث سابق و دیدن امام رضا پدر بزرگوارش علیهماالسلام را مذكور شد.

و هم در آن كتاب از ابوهاشم مسطور است كه در خدمت حضرت رضا علیه السلام بتغدی و خوردن طعام بامداد مشغول بودم پس پاره ای غلامان خود را به زبان سقلابی و بعضی را به زبان فارسی می خواند و بسیار می شد كه می فرمود این غلام من چیزی از فارسیه می نویسد و من به او می گویم بنویس و غلام می نوشت و افتتاح این امر از آن حضرت بر آن غلام می شد.

و هم در آن كتاب از ابوجعفر هاشمی مروی است كه گفت به حضرت ابی الحسن سلام الله علیه تشرف جستم فرمود یا اباهاشم با این غلام به زبان فارسی سخن كن «فانه یزعم ان یحسنها» چه این غلام گمان می كند زبان فارسی را خوب می داند من به خادم گفتم زانویت چیست غلام جواب مرا نداد امام رضا علیه السلام فرمود می گوید «ركبتك» یعنی زانو پس از آن گفتم نافت چیست غلام جواب مرا نداد امام علیه السلام فرمود می گوید سترتك و در فارسی ناف است.

و هم در كتاب بحار و عیون اخبار از ابوهاشم جعفری مسطور است كه گفت



[ صفحه 467]



در حضرت ابی الحسن علیه السلام مشغول تغدی و غذای بامداد بودم و آن حضرت پاره ای از غلامان خود را به زبان صقلبیه و فارسیة می خواند و بسیار شدی كه این غلام خود را به پاره ای مطالب به لغت و زبان فارسی به حضرتش می فرستادم و آن حضرت می دانست و بسیار اتفاق می افتاد كه سخن به زبان فارسی بر غلام آن حضرت مستغلق و مشكل شده و آن حضرت غلام را بیازمودی و بر وی آسان ساختی.

و هم در آن كتاب از احمد بن محمد از وشا مروی است كه گفت حضرت امام رضا علیه السلام را نگران شد كه به آسمان نگران بودم و به كلامی تكلم می فرمود كه گویا كلام خطا طیف است و هیچ از آن نمی فهمیدم و ساعتی پس از ساعتی تكلم كرد و از آن پس خاموش شد خطاف به ضم خاء معجمه و تشدید طاء مهمله به معنی فراستوك و جمع آن خطا طیف می باشد.

در كشف الغمه و خرایج و غیرهما مروی است كه ابواسمعیل سندی گفت در سند شنیدم كه خدای تعالی را در میان عرب حجتی است لاجرم از سند به طلب مطلوب برآمدم پس در آنجا من به حضرت رضا علیه السلام روی كردم و به حضور مباركش مشرف شدم و بر زبان عربی بر یك كلمه علم نداشتم پس به زبان سندی به آن حضرت سلام فرستادم و آن حضرت به لغت خود من جواب سلامم را بازداد و من به لغت سندیه با آن حضرت تكلم همی كردم و امام علیه السلام به همان لغت جواب می فرمود عرض كردم در سند كه بودم شنیدم خداوند را در مردم عرب حجتی است لاجرم در طلب وی بیرون آمدم فرمود: «قد بلغنی ذلك نعم انا هو» این خبر به من رسید آری من همان حجت خداوندم از هر چه می خواهی پرسش كن پس آنچه اراده داشتم بپرسیدم و چون خواستم برخیزم عرض كردم به كلام عرب به هیچ وجه دانائی ندارم از خدای بخواه تا مرا به آن زبان ملهم فرماید تا به آن لغت با مردم عرب تكلم كنم آن حضرت دست مبارك را بر هر دو لبم بمالید و از آن هنگام به زبان عرب متكلم گشتم.



[ صفحه 468]



در مدینة المعاجز مسطور است كه ابوحاتم حمید بن سلیمان گفت در حضور مبارك امام رضا علیه السلام اجتماع داشتیم و او را جاریه ای بود كه رابعه نام داشت روزی با او گفت مرغی بیامد و نزد من فرود شد منقاری صغیر و زبانی بلیغ و فصیح داشت پس با زبانی با من تكلم كرد و گفت این جاریه ی تو پیش از تو می میرد و از آن پس جاریه بمرد و با من فرمود در زمان آینده چون به سال شصتم اندر شوی امور عظامی حادث می شود از خداوند مسئلت می كنم كفایت آن را و اختلاف شدید و سخت خواهد بود و در سال شصت و یكم رفع آن اختلاف و جمع آنا تشتت می شود و چنان بود كه می فرمود چون چنین و چنان شود برای مردم شایسته است كه دین و نفس خود را حفظ نماید به آن حضرت عرض كردم برای من فرزندی نمی باشد پس مشتی از زمین برگرفت و نقشی و صورتی بر آن نمودار كرده و او را بر روی ران من بگذاشت و فرمود این فرزند تو است.

و دیگر در مدینة المعاجز مسطور است كه امام ابومحمد عسكری علیه السلام در تفسیر خود فرمود كه اسبی سخت و ناهموار در حضور علی بن موسی علیهماالسلام حاضر بود و جمعی از رایضان بودند و هیچ یك را جسارت سوار شدن آن فرس نبود و اگر فرضا بر آن سوار می شدند جرأت حركت دادن آن اسب را نداشتند چه از آن بیمناك بودند كه سوار را از زین بر زمین افكند و با سم خود بر هم بكوبد و در آن جا كودكی به سن هفت ساله بود عرض كردم یابن رسول الله آیا مرا اجازت می دهی بر این اسب سوار می شوم و او را گردش دهم و رامش گردانم «قال نعم انت و ذاك» آری این تو و این اسب و می فرمود چگونه چنین خواهد بود عرض كرد زیرا كه از آن پیش كه بر آن سوار شوم از وی پیمان گرفته ام كه یك صد صلوات بر محمد و آل طاهرین او صلی الله علیه و آله بفرستم و ولایت شما اهل البیت را تجدید نمایم فرمود بر آن سوار شو پس بر آن نشست و فرمود این اسب را گردش بده گردش بداد و همچنان گردش می داد و می دوانید تا آن اسب را به تعب و خستگی درافكند و آن اسب ندا بركشید یا ابن رسول الله امر مرا خسته و دردناك ساخت مرا از وی معفو بدار وگرنه در زیر



[ صفحه 469]



او توانائی و شكیبائی بده از كودك سئوال كن چیزی را كه برای تو خیر است «ان یصبرك ظالما تحت مؤمن» امام رضا علیه السلام فرمود «صدق اللهم صبر الفلان الفرس» و برفت چون كودك از اسب فرود آمد فرمود «سل من دواب داری و اعبدها و جواریها و من اموال خزائنی ما شئت فانك مؤمن قد شهدك الله بالایمان فی الدنیا» هر چه می خواهی از مركبهای من و غلامان و كنیزكان سرای من و از اموال مخزونه من بخوان چه تو مؤمنی نامدار و به ایمان مشهور هستی كودك عرض كرد یابن رسول الله یا این كه سئوال كنم آنچه را كه به خاطر خودم می رسد فرمود «یافتی افترح فان الله تعالی یوفقك لاقتراح الصواب» ای جوان بگوی و بخواه چه خداوند تعالی تو را برای اقتراح و ارتجال صواب موفق فرموده است عرض كرد از پروردگارت بخواه كه تقیه حسنه و معرفت به حقوق اخوان و عمل كردن به معروف به من عطا فرماید فرمود: «قد اعطاك الله ذلك لقد سئلت افضل شعار الصالحین و دثارهم» همانا خداوند به تو این را عطا فرموده و تو بهترین شعار و دثار مردمان صالح را خواستار شده ای.

راقم حروف گوید: در صورت صحت این گونه اخبار بایستی به دقایق آن نیز ملتفت شد و عهد و پیمان صبر را با اسب و خطاب فرمودن به آن صبی یافتی و غیر از آن محل تأمل است مگر این كه آن كودك را مقامی دیگر یا حضرت امام رضا علیه السلام برای اظهار عجایب معجزات در آن كودك نظر تصرفی فرموده و او را منزلتی دیگر بخشیده تا موجب مزید تحیر و عجب ناظران گردد. و الله اعلم.

و نیز در مدینة المعاجز مسطور است كه سعد بن سلام گفت كه به خدمت علی ابن موسی الرضا علیه السلام بیامدم و این وقت در حق آن حضرت به هیجان آمده و می گفتند صلاحیت امامت ندارد چه پدرش بدو وصیت نگذاشته پس ما ده تن مرد بدو آمدیم و از سنگی كه در زیر پای مباركش بود شنیدیم می گفت وی امام من و امام هر چیزی است و هم گوید به آن مسجدی كه در مدینه یعنی مدینه ابی جعفر بود درآمدم و نگران شدم كه در و دیوار و چوبها با آن حضرت تكلم می كردند و بر وی سلام می راندند.

و هم در آن كتاب مسطور است كه عمارة بن زید گفت علی بن موسی الرضا



[ صفحه 470]



علیهماالسلام را در منبر عراق بدیدم در شهر ابوجعفر منصور و منبر با آن حضرت تكلم می نمود عبدالله بن محمد راوی حدیث می گوید با عماره گفتم آیا كسی دیگر با تو بود كه این سخن بشنود گفت بسا كن سموات سوای من جمعی دیگر از حشم وی بودند و تكلم منبر را می شنیدند.

و نیز در مدینة المعاجز از هیثم بن وافد مروی است كه گفت در حضرت امام رضا علیه السلام در خراسان بودم و عباس حاجب آن حضرت بود پس آن حضرت مرا بخواند چون برفتم شیخی اعور در خدمتش بدیدم كه از آن حضرت سئوال می كرد پس آن شیخ برفت و امام علیه السلام با من فرمود این شیخ را نزد من بازگردان من به نزد حاجب رفتم و از آن شیخ بپرسیدم گفت هیچ كس بر من بیرون نیامده است امام رضا علیه السلام فرمود آیا شیخ را می شناسی عرض كردم نمی شناسم فرمود این مردی از جن است «سئلنی عن مسائل» پرسش مسائلی از من می كند و از جمله مسائلی كه از من می پرسید این بود كه دو مولود در یك شكم كه به هم چسبیده باشند و یكی از آن بمیرد با آن چكنیم گفتم «تشیر المیت عن الحی».

بیان استجابت دعوات حضرت امام رضا علیه السلام در حضرت خدا كه از معجزات آن حضرت است

باید دانست كه ائمه هدی سلام الله علیهم را دعای غیر مستجاب نیست چه هر چه بخواهند و حكم فرمایند خواست خدا و حكم خدا است زیرا كه به جمله از روی حكمت و مصلحت تامه است و از این پیش نفرین آن حضرت درباره برامكه و بعضی ظلمه دیگر مذكور شد.

در بحار و عیون اخبار مروی است كه ابن ابی سعید مكاری به خدمت حضرت رضا علیه السلام درآمد و عرض كرد آیا خداوند قدر و منزلت تو را به آنجا رسانیده است كه



[ صفحه 471]



ادعا كنی آنچه را كه پدرت ادعا می نمود فرمود: «ما لك اطفأ الله نورك و ادخل الفقر بیتك اما علمت ان الله عزوجل اوحی الی عمران انی واهب لك ذكرا فوهب له مریم و وهب لمریم عیسی علیهماالسلام فعیسی من مریم و مریم من عیسی و عیسی و مریم علیهماالسلام شی ء واحد و انا من ابی و ابی منی و انا و ابی شی ء واحد».

چیست تو را كه خداوند چراغت را خاموش و فقر و پریشانی را در خانه ات داخل فرماید آیا ندانسته ای كه خداوند عزوجل به عمران وحی فرستاد كه تو را فرزندی مذكر می بخشم و مریم را بدو داد و برای مریم عیسی علیهماالسلام را عنایت فرمود پس عیسی و مریم در حكم یك تن هستند و شی ء واحد می باشند من نیز از پدرم و پدرم از من است و من و پدرم شی ء واحد هستیم ابن ابی سعید عرض كرد از تو مسئله می پرسم «فقال لا اخالك تقبل منی و لست من غنمی و لكن هلمها».

فرمود اگر چه می دانم چون بپرسی و جواب بشنوی از من قبول نكنی و تو غنیمت من نیستی یعنی معتقد به امامت من نمی شوی معذلك برای اتمام حجت هر چه می خواهی بپرس عرض كرد مردی در هنگام مردنش گفت محمد مملوكی مرا می باشد و قدیمی است در راه خدای آزاده است فرمود بلی خداوند عزوجل در كتاب خود می فرماید: «حتی عاد كالعرجون القدیم» پس از مملوكهای این مرد هر كدام شش ماه از مدت مملوكیت وی برگذشته است قدیم است و آزاد و از این پیش به این آیه شریفه اشارت رفته است.

بالجمله راوی می گوید: آن مرد یعنی ابن ابی سعید مكاری بیرون رفت و به فقر وفاقتی عظیم مبتلا شد تا بمرد و قدرت شام شب از بهرش نماند و یك نفرین آن حضرت در حق مأمون بود كه در آن هنگام كه قدغن نموده بود شیعیان را به خدمت آن حضرت راه نگذارند و دچار آن گونه بلیت و خفت و ذلت و از این پیش مسطور گردید.

و دیگر در بحارالانوار و عیون اخبار از علی بن محمد نوفلی مروی است كه گفت زبیر بن بكار یكی از جماعت طالبین را در میان قبر و منبر قسم بداد و مبتلا به برص شد و من او را بدیدم كه هر دو ساق و هر دو قدمش را برصی بسیار فروگرفته بود و



[ صفحه 472]



پدرش بكار در حق حضرت امام رضا علیه السلام در چیزی ظلمی كرده بود و آن حضرت او را نفرین كرده و در همان ساعت نفرین آن حضرت از پای قصر به زیر افتاده گردنش درهم شكست و اما پدرش عبدالله بن مصعب همانا عهد نامه یحیی بن عبدالله بن حسن را بدرید و در حضور رشید حاضرش ساخت و گفت ای امیرالمؤمنین وی را بكش چه او را امانی نیست یحیی گفت ای رشید این مرد دیروز با برادرم خروج كرد و اشعاری كه عبدالله گفته بود برای رشید بخواند عبدالله منكر آن اشعار گشت یحیی او را بالبرائه و تعجیل العقوبه قسم داد در همان ساعت تب بر وی چیره شد و بعد از سه روز بمرد و چندین دفعه قبرش فرورفت و از این پیش در ذیل كتاب احوال حضرت كاظم علیه السلام و حكایات متعلقه به هارون الرشید این حكایت مشروحا مسطور شد.

و دیگر در مدینة المعاجز مسطور است كه یزید بن اسحق كه گاهی او را به امر امامت می خواندند گفت وقتی برادرم محمد با من به مخالفت درآمد و مستوی بود و چون در میان من و او كلام بسیار شد گفتم اگر صاحب تو به آن منزلت و مقامی است كه تو قائلی از وی بخواه تا خدای را بخواند در حق من تا به قول و اعتقاد شما باز شوم محمد می گوید به حضرت امام رضا علیه السلام درآمدم و عرض كردم فدایت شوم مرا برادری است كه از من بزرگتر است و قائل به آن است كه پدرت موسی علیه السلام زنده است و بسیار با او مناظره نموده ام و روزی از روزها با من گفت از صاحب خودت اگر دارای این منزلتی است كه تو اعتقاد داری خواستار شو كه در حق وی دعا كند این وقت حضرت ابی الحسن علیه السلام به طرف قبله التفات كرد و چندان كه خدای خواسته بود مشغول اذكار شد پس از آن عرض كرد: «اللهم خذ سمعه و بصره و مجامع قلبه حتی ترده الی الحق» بار خدایا گوش و چشم و تمام قلب او را فروگیر تا گاهی كه او را به سوی حق بازگردانی می گوید آن حضرت این كلمات را عرض می كرد و دست راست خود را بلند ساخته بود می گوید چون بیامد این خبر را به من بداد سوگند با خدای جز اندكی درنگ نكردم تا گاهی كه به حق سخن كرده و به دین حق پیوستم.



[ صفحه 473]



و هم در آن كتاب از محمد بن الفضل مروی است كه در حضرت ابی الحسن علیه السلام عرض كردم فدایت شوم همانا ابن ابی حمزة و ابن مهران و ابن ابی سعید را در حالتی كه از تمامت اهل دنیا با خدای تعالی دشمن تر هستند در عقب نهادم و بیامدم فرمود چه ضرر می رساند تو را «من ضل اذا اهتدیت انهم كذبوا رسول الله و فلانا و جعفر و موسی» این جماعت گمراهی باشند كه رسول خدا و ائمه هدی صلوات الله علیهم را تكذیب نمودند و با ایشان دشمنی ورزیدند «ولی بآبائی اسوة» مرا نیز به پدرانم تأسی می باشد عرض كردم فدایت شوم به ما روایت رسیده است كه تو با ابن مهران فرمودی: «اذهب الله نور قلبك و ادخل الفقر بیتك» خداوند نور قلب و فروغ دلت را ببرد و فقر و درویشی را به سرایت اندرآورد یعنی این گونه نفرین در حق او فرمودی فرمود: «كیف حاله و حال بره» مگر حال او روزگار او چگونه است یعنی اگر دعائی بر او نموده ام اثرش را كرده است عرض كردم ای سید من حالت ایشان را به چشم خود بدیدم كه در بغداد در كمال اندوه و سخت روزگاری بودند و حسین را از شدت بی نوائی و عدم بضاعت قدرت بیرون شدن به سوی عمره نبود.